معنی زبان کهن مردم هندوستان
حل جدول
سانسکریت
زبان کهن هندوستان
سانسکریت
زبان باستانی مردم هندوستان
سانسکریت
زبان کهن
آرامی
حماسه کهن هندوستان
رامایانا
زبان کهن آسیایی
آرامی
زبان کهن علمی
لاتین
زبان علمی کهن
لاتین
زبان کهن دنیا
لاتین
زبان کهن اروپایی
لاتین
زبان مردم بنگلادش
بنگالی
زبان مردم تایلند
تای
لغت نامه دهخدا
هندوستان. [هَِ] (اِخ) هند. هندستان. کشور هند:
خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.
خاقانی.
پیل آمد از هندوستان، آورده طوطی بیکران
اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخته.
خاقانی.
از نظاره موی را جانی که هر مویی مرا
طوطی گویاست کز هندوستان آورده ام.
خاقانی.
مدتی از نیل خم آسمان
نیل گری کرد به هندوستان.
نظامی.
آن شنیدستی که در هندوستان
دید دانایی گروهی دوستان.
مولوی.
رجوع به هند شود.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
995